دوقلوهاهومان وهورمزددوقلوهاهومان وهورمزد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

هومان و هورمزد فرشته های آسمانی

دوقلوهای فندقی


 

  فرزندانم شما دراحاطه ی نورخدا هستید،که هیچ چیز منفی

 

 نمیتواند در آن رسوخ کند.

 

  شما درنور خدا گام برمیداریدواهریمنان ترس به نیستی ازلی

 

 خود باز میگردند

 

هیچ چیز با خیر وصلاح شما نمیستیزد 


                                                                                                          آمین

 

یکی بود،یکی نبود،غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

 

یه روز صبح جمعه،در تاریخ 1390/8/6خدای مهربون به فرشته های آسمون

  گفت:فرشته ها به اندازه ستاره های تمام آسمون دوستاتونو جمع کنید برید رو کره

  زمین که اونجا جشنه.فرشته ها با تعجب به هم نگاه کردند وپرسیدن یعنی چه خبر

شده؟؟خدای مهربون خندیدو گفت:آخه شما ها باید دوتا از نی نی فرشته هارو ببرید رو

کره زمین بدید به یه مامان بابای منتظر.فرشته ها هم باشادی اومدن ودر ساعت

8:17هورمزد نازو به مادرش بخشیدن و3دقیقه بعد هومان کوچولو اومد.به این ترتیب این

خانواده چهار نفره به خوبی و خوشی سالیان سال کنار هم زندگی کردند...

 

 

 

                                                    قصه ما به سر......نرسید بلکه تازه شروع شده،پس

                                                                                  آقا کلاغه حالا حالاها باماهست

 

این ماهی که گذشت...

شیر مردان کوچکم:میدونم که خدا هست،نه به خاطر اینکه همه میگن هست و نه به خاطر اینکه اگر فکر کنم نیست پس کافرمو مستحق آتش جهنم.مطمعنم همه لحظه هایی فکر کردن که واااااقعا خدا هست؟اگر خدایی نباشه چی؟از این لحظات شک و دودلی که بگذریم،پسرای قشنگم مادر اطمینان داره که خدا هست،چون شما هستید،شما هاکه توان نفس کشیدنمید،ثمره ی دعاهای من به دامان همون خداجون مهربونید که بارها بهش کافر میشمو خواهان اثبات وجودش برای این حقیر ترین بنده ی خودش.ای قشنگم گاهی فراموش میکنم که خدا چقدر نعمت به ازای دعاهام بهم داد و من گذاشتم به پای قسمت و چقدر برکت به پاداش دعاهام دادو من گذاشتم به پای شانس،وچقدر راحت تمام داشته هایم را فراموش کردم و چسبیدم به گلایه از نداشت...
7 آبان 1393

یه مطلب تازه....

پسرای نازم یه عالمه حرف برای گفتن دارم ولی حالا 12/30 شبه و من بینهایت خستم. روزها اینقدر کار دارم که حد و اندازه نداره.شب که میرسه دوست دارم زودتر از شما برم تو تخت و بخوابم .غروبها که بابایی مارو میبره که یه دوری توی شهر بزنیم من مثل اون بچه کوچیکا تا ماشین راه میفته چرتم میگیره. بابایی همیشه از این حالت من از خنده ریسه میره .خلاصه اینکه با بزرگ شدن شما نازنینام مامان هر روز خسته است.ولی عیبی نداره ها مادر قربون اون شیطنت های شما بشه ایشاالله،چند ماهیه که عضو یه سایتی شدمو میخوام اونجا یه رمان شروع کنم به نوشتن ،فقط داستان کلی تو مغزمه ولی به عنایت فراوانی کارهای روزانه هنوز یه خط هم ننوشتم .دیگه از دیر به دیر سر زدن به وبلاگ شماهم که ...
4 مهر 1393

یه وقتهایی یه حالی هست...

تا حالا متوجه شدید یه وقتهایی انگار نیروهای مابعدطبیعه همه چیزو بهم میریزند؟خونه خیلی بهم خوردست و انگار جمع و جور نمیشه،بدون وقفه یاد کارهایی میفتی که مدتهاست گوشه کمد چپوندی و حالا به مغزت هجوم آوردن و صدالبته حالا حوصله انجامشون نیست ولی همینجوری نیمه تمام موندنش آذارت میده،به یاد حرف فلان کس در فلان روز میافتی که خیلی بهت برخورد و جواب ندادی و حالا از خودت عصبانی هستی،وسواس عجیبی از همه چیز میگیری و در این حال و اوضاع صادقانه بگم حال و حوصله بچه هاروهم نداری،واینجاست که یه دیوار کوتاه به اسم همسر پیدا میکنی که هی غر بزنی،آی ،هی غربزنی و تو دلت منتظر باشی که جوابتو بده و تو هم هی غر بزنی تا دلت خنک شه(البته فکر کنم همسرها در چنین مواق...
19 تير 1393

اولین روز ماه رمضان

عمه فرزانه زنگ زد که میخواهیم بیاییم خونه جدید مهمونی خدای من امشب سالگرد ازدواج خواهریمه گفتم ببخش عزیزم امشب نیستیم فردا تشریف بیارید.....جریان از اینجا شروع شد مهمونی واسه خواهر شوهر شد روز قبل از ماه رمضون.همه میدونن که وقتی مهمون داری یه روز قبل از مهمونی ،خود روز،مهمونی و روز بعد به اندازه ی جمع وجور کردن یه قشون کار سرت میریزه مخصوصا با دوتا بچه و اقوامی که از شهر همجوار میان.خلاصه سرتونو درد نیارم روز قبل از ماه مبارک من پذیرای مهمون بودم و جابجایی و کارهای ماه مبارک موند واسه  خود صبح اولین روز رمضان.اون روز بچه ها ساعت11 از خواب بیدار شدند وبعد از صبحانه دادن بهشون و پوشک عوض کردن وکارتون دیدنشون تقری...
10 تير 1393
1535 10 20 ادامه مطلب

چندتا عکس

این روزها یا بهتره بگم این شبها داستان جام جهانی داغ داغه ومن سعی میکنم با همسر همپا باشم تا بعد از تمام این گرفتاریهای اخیر به بهانه فوتبال هیجانی به پا کنیم.ولی یه سوالی واقعا ذهن منو مشغول کرده گیرم ما تا صبح بخواهیم بشینیم وفوتبال نگاه کنیم،آخه میشه مگه یه بچه پابه پای ما بشینه؟جالب اینه که حالا ما هرچیزی هم بخواهیم بخوریم از ما جلوتر شروع میکنه به ناخنک زدن،ویه جوری خیره به تخمه،شربت،چایی،هندونه ویا هر چیزی نگاه میکنه که تا بهش ندیم از گلوی خودمون پایین نمیره و تا تموم نشه آقا مقرو ترک نمیکنه اشتباه نکنید بر عکس تصور همه که این کارها از هورمزد شیطونم بر میاد،این داستان درباره هومانه   اینجا ساعت 2/30نصف شبه &...
5 تير 1393

خونه جدید

پسرای قشنگم،ما بعد از کلی دردسر بالاخره به منزل جدید نقل مکان کردیم،از این جهت میگم دردسر چون تمام مامانها میدونن که با بچه کوچیک اثاث کشی خیلی سخته.هرچقدر هم کارهارو به کارگر بسپری باز اصل ماجرا به عهده ی خود خانم خونست،حالا دوتا فندق خوشمزه ولی شیطون رو هم به این لیست باید اضافه کرد.ولی به هر شکلی که بود ما سر انجام اون چند روز سخت رو پشت سر گذاشتیم وبه سرانجام رسیدیم.قربون مامان بابایی خوبم بشم که تو این چند روز حسابی پذیرای شما بودند،و شما هم به جای قدردانی از زحمات عزیز و پدر جون در غیاب من حسابی از خجالتشون در اومدید و فرش ومبل اونجارو به تبرکات  خودتون مزین فرمودید ،حالا فکرشو بکنید عزیز و پدر جون نماز خون و حساس به نجاست چه ش...
2 تير 1393

اثاث کشی

پسرای قشنگم،ما به سلامتی قراره اثاث کشی ونقل مکان به یک منزل جدید داشته باشیم ومادر تو این مدت خیلی کار داره .ایشالله بعد از یکی دو هفته دیگه که تو منزل جدید مستقر شدیم حسابی مطلب میذارم،با عرض معذرت از دوستهای وبلاگیمون که فعلا نمیتونم به خدمت شمابیام.بعد از جابجایی جبران میکنم. ...
21 خرداد 1393

بازی با فرش

پسرهای نازنینم،امیدوارم از دست من ناراحت نشید که اینقدر به جونتون غر میزنم ،آخه فقط خودم وخودم میدونیم که من از دست شیطنتهاتون چی میکشم .میدونید خیلی وقتها دلم براتون میسوزه، میگم آخه طفلیها از صبح تا شب خونند.اونم زندگی آپارتمان نشینی،این همه هیجان تو وجودتون باید تخلیه بشه دیگه!!!! ولی منم گه گاهی یه زندگی آروم با بچه های حرف گوش کن میخوام .حدود6ماهه که به این نتیجه رسیدم که شما باید برید مهد.یکی دوتا مهد هم دیدم،ولی همش دلم میسوزه و میگم زوده .تمام وسایل خونه براتون کم اومده حالا جدیدترین اسباب بازیتون شده فرش خونه.لولش میکنید،مچالش میکنید،واسه خودتون خونه میسازید.البته شما یه خونه چادری عروسکی خوشگل دارید که از بس ک...
17 خرداد 1393