دوقلوهاهومان وهورمزددوقلوهاهومان وهورمزد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

هومان و هورمزد فرشته های آسمانی

یه وقتهایی یه حالی هست...

1393/4/19 0:20
نویسنده : مادر فرشته ها
985 بازدید
اشتراک گذاری

تا حالا متوجه شدید یه وقتهایی انگار نیروهای مابعدطبیعه همه چیزو بهم میریزند؟خونه خیلی بهم خوردست و انگار جمع و جور نمیشه،بدون وقفه یاد کارهایی میفتی که مدتهاست گوشه کمد چپوندی و حالا به مغزت هجوم آوردن و صدالبته حالا حوصله انجامشون نیست ولی همینجوری نیمه تمام موندنش آذارت میده،به یاد حرف فلان کس در فلان روز میافتی که خیلی بهت برخورد و جواب ندادی و حالا از خودت عصبانی هستی،وسواس عجیبی از همه چیز میگیری و در این حال و اوضاع صادقانه بگم حال و حوصله بچه هاروهم نداری،واینجاست که یه دیوار کوتاه به اسم همسر پیدا میکنی که هی غر بزنی،آی ،هی غربزنی و تو دلت منتظر باشی که جوابتو بده و تو هم هی غر بزنی تا دلت خنک شه(البته فکر کنم همسرها در چنین مواقعی دست مارو میخونند و کاملا سکوت اختیار میکنند)که بازهم البته ما زرنگ تریم وبالاخره چیزی برای غرغر پیدا میکنیم ،از روزنامه لوله شده پشت مبل تا جوراب پشت رو کنده شده و جای غیر متعارف مثلا گوشه آشپزخونه،تا مارو مثل یه بمب ساعتی بترکونه،هرچند که خودمون هم میدونیم بهانه جوییهامون مسخرست،چون همین دیروز با ناز و عشوه و لبخندو....بوسبه همسری میگفتیم عزییییزم این کارو بکن و اون کارو نکن (که البته آقایون اصلاح پذیر نیستند).خلاصه من دیروز یه چنین حس و حالی داشتم واز خدا خواسته ،با جناب همسر سر نداشتن روغن بحث کردم ودر جواب ایشون که فرموده بودند آخه خانم خودت حالا بیرون بودی چرا نخریدی؟؟؟؟اظهار عصبانیت کردم وگفتم حالا که اینطور شد اصلا امروز از افطار خبری نیست و من میرم دانای علی(زیارتگاه زیبایی در وسط یکی از خیابونهای شهرمون).شال و کلاه کردم وبدون اعتناء به چهره متعجب همسر رفتم به دانای علی و تا بعد از اذان اونجا نشستم،وقتی وارد اون محیط شدم دیگه حرفی با خدا و آقا دانای علی نداشتم ،انگار پیش خود خود خدا بودم مثل یه بچه ساکت نشستم،حتی موقع نماز بلند نشدم که نماز جماعت بخونم،فقط میخواستم همونجا بی هیچ گپ وگفتی بشینم و از اون لذت ته قلبم استفاده کنم،به علت عفونت دندون دیگه نمیتونم فعلا روزه بگیرم،به خاطر همین نذریهایی رو که مردم بین دیگران پخش میکردند میدادم به اطرافیان،حدود 9تا ساندویچ که سهم من شده بود رو بین اطرافیانم پخش کردم و فقط محتویات عکس پایین رو برای خودم نگه داشتم تا از برکت نذریها بی بهره نمونم.آره یه وقتهایی بیخود و بی جهت یه چنین حالی هست

 

با توجه به اینکه یه وقتهایی یه حالی هست که خودت هم نمیدونی چرا؟امروز صبح که از خواب بیدار شدم گوشی تلفنو برداشتم وبه مامانی خبر دادم که با بچه ها میام اونجا،بعد بلافاصله به خواهری زنگ زذم که تو هم بچه هاتو بردار بیا بریم خونه مامان ،بدون همسریها،آخه اونها روزه اند وبعد از کار میان خونه و استراحت میکنندو ما دغدغه نهار و ...نداریم.الهی بمیرم مامانی با دهن روزه فوری قرمه سبزی بار گذاشت وبرنج و غیره،بابایی اومد دنبال من ومن با دوتا فسقلیها رفتیم دنبال خواهری وبچه هاش و بعد رفتیم خونه پدری،نمیدونم چرا اینقدر خوش گذشت صرفا به خاطر نبودن همسرهامون.با اینکه اینقدر این کوههای محکم زندگیمون عزیزند ولی امروز نبودنشون لذت بخش بود،ما دوباره شده بودیم دخملیهای خونه پدری،لوسمون میکردند و قربون صدقه بچه هامون میرفتند،من و خواهری هم از مسخره ترین حرفهای هم میخندیدیمو ریسه میرفتیم،سر سفره غذا با حوصله ای جادویی به ریخت و پاش بچه هامون نگاه میکردیم و هیچی نمیگفتیم،همش از روزه خواری جلوی مامانی روزه دار اظهار شرم میکردیم و بعد به خاطر هیچ وپوچ یه دنیا میخندیدیم،خواهری یهو بی هیچ مقدمه ای گفت :هیچ کس مادر آدم نمیشه!اونوقت پسر10سالش گفت چرا مامان  پس بابا چی؟داداش هم تازه میشه ها!اصلا مادر بزرگ پدر بزرگ هم میشه،من اون لحظه که داشتم تو دهن هورمزد غذا میذاشتم با درک کامل حرف خواهرم گفتم،آره هیچ کس مادر آدم نمیشه،با اینکه خودم مادر بودم ولی یه دختر کوچولوی خونه بابا در نقش یه مادر شدم نه خود مامانی خودم.

ایین بود از داستانهای حالی که یه وقتهایی هست...

 

آمیتیس قشنگم

خاله قررررربونش بره

هومان جان از لحظه دیدن پسر خاله امیرش کلاهشو گرفت و سر خودش گذاشت و به هیچ وجه حاظر نبود از سر خودش برداره،اصن یه وضعی بودخندهخندهخنده

عصر هر کاری کردیم بچه ها نخوابیدند.انگار با دیدن ملحفه و بالش بیشتر شارژ شدند.عزیزشون هم با لحنی سراسر عشق و لذت ولی مثلا غرغر میگفت :شماها فقط غیظ بهم ریختن کمد رختخوابهای منو داشتید؟محبت

 

آخه امیر جان،خاله قربونت بشه این چه بازی کردنیهگیج

 

دیگه اینقدر این بچه ها آتیش سوزوندن که ما عطای این لذت رو به لقاش بخشیدیم و نخود نخود هرکه رود خانه خود گفتیم تا مامان بنده خدا با دهن روزه عاصی واسه جمع و جور کردن خونه نشه،البته قرار گذاشتیم باز هم این جور کارها بکنیم.هیچ کدوم حرف خاصی نزدیم ولی منظور همو فهمیدیم که بدون حظور همسران دلبندخندونک

 

مامانی و بابایی عزیزم امیدوارم سالیان سال زنده و پایدار باشید.

                                                                                     دختر همیشه کوچکتون سارا

پسندها (9)

نظرات (31)

مریم
20 تیر 93 11:55
سلام تورو به حضرت زهرا قسم متن رو نخون اول یه آرزو کن قشنگترین رویات درعرض4روز اتفاق میفته اما اگه نفرستی 4اتفاق بد برات میفته به 10نفربفرست بعداز28دقیقه کسی بهت زنگ میزنه که انتظارشو نداری.
مامان روژینا
21 تیر 93 13:04
آخ گفتی سارا جونچقد اینجور محفلا می چسبهخدا همه مامانا و باباها رو واسه بچه هاشون حفظ کنه آمین
مادر فرشته ها
پاسخ
الهی آمییییییین
مامان دو قلوها
22 تیر 93 12:57
خوش به حالت من که خواهر ندارم مثل شما بریم خونه مامانیم
مادر فرشته ها
پاسخ
آخی قربونت بشم
مامان مینا
23 تیر 93 14:22
سارا جون خیلی کیف داره بری خونه مامانت و خواهرا هم بیان با بچه ها ولی همسرا نه . اخه ادم راحت میشه از کارو اماده کردن غذاهای مفصل . خودمونیم و خواهرامون کلی غیبت و بگو بخند . مثل خودمی تو این اخلاقت. نگو از جرو بحث با شوشو ها که اعصاب ادمو خراب میکنن. دوقلوهارو ببوس.
مادر فرشته ها
پاسخ
آره فدات شم خیلی کیف داره
مامان بهراد
24 تیر 93 18:23
وای منم که با خواهرم میریم خونه باباییم خیلی خوش میگذره. با خودم فکر میکنم دختر دیروز این خونه حالا با یه پسر فنقلی میره خونه باباش
مادر فرشته ها
پاسخ
ولی چه کیفی میده نه؟
مامان روژینا
26 تیر 93 10:28
عزیز دلمیهمیشه به یادتمنفسای کوچولو رو ببوس
مادر فرشته ها
پاسخ
دوستون دارم
مامان محمدپارسا
26 تیر 93 15:00
خدایا.... دریافته ام کسی که می گوید " برایم دعا کن ...".. از روی عادت نمی گوید....! کم آورده است.... دخل و خرجش دیگر باهم نمی خواند... صبرش تمام شده است .... ولی دردهایش هنوز باقی مانده است....!!! مهربانم..!!کاش می دانستی چقدر دردناک است ،شنیدن جمله : "برایم دعا کن..." خدایا کمکش کن .. هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد.... یارب! هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختی ام رانگیر. هنگامی که توانایی ام دادی، عقلم را نگیر. هنگامی که مقامم دادی، تواضعم رانگیر. انگاه که تواضعم دادی ، عزتم رانگیر. وقتی قدرتم دادی ، عفوم رانگیر . هنگامی تندرستی ام دادی، ایمانم رانگیر . و آنگاه که فراموشت کردم ، فراموشم مکن، آمین یا رب العالمین از خــــدا میخواهــــم به خوابتــــون :آرامــــش به بیداریتــــون :آسایــــش به زندگیتــــون :عافـیــــت به عشقتــــون :ثــــبــــات به مهرتــــون :وفــــــــا به عمرتــــون :عــــزت به رزقتــــون :برکــــت و به وجودتــــون :صحــــت عطا کنه تو این شبا برای منم دعا کنین
اراد و نیکراد
29 تیر 93 1:28
واقعا عزیزم هیچ جا خونه مادر ادم نمیشه. خدا این بهشت و جاودانه کنه و درش رو به روی ما باز نگه داره. متن بسیار قشنگی بود خیلی لذت بردم
مادر فرشته ها
پاسخ
قربونت عزیییییز دوست داشتنی من دوقلوهارو ببوس دوست خوبم
نازنين مامان اميرعلي
29 تیر 93 9:17
واقعا هيچي بهتر ازين نيست وقتي دلت از تموم دنيام بگيره خونه پدر و مادر تنها جاييه كه هيچوقت ازش خسته نميشي هنوزم وقتي ميرم خونه بابام ميشم همون دختر كوچولوي 12-13 ساله اي كه حال نداشت هيچ كاري بكنه و همش خواي بود و همه مراعات ميكردن بد خواب نشه بچه هامونم عاشق خونه بابا بزرگان خدا سايشونو بالاي سرتون حفظ كنه و امنيتتون هميشگي باشه دوست عزيزم
مادر فرشته ها
پاسخ
آخخخخخ میدونم چی میگی عزیزم
فاطمه مامان باران
29 تیر 93 11:14
سلام عزیزم نمیدونم چرا خیلی از متن هایی رو که مینویسی دقیقا باهات هم حسم فکر میکنم روحیاتمون خیییییییلی به هم شبیه اخه منم خیلی موقع ها همین حسو دارم با اینکه عاشق همسرمم ولی گاهی دوست دارم تها باشم وای مخصوصا خونه پدری همیشه خوش باشی عزیزمعزیزای دلمو ببوس
مادر فرشته ها
پاسخ
چقدر خوبه که این حسهای قشنگو داریمتوهم باران قشنگمو ببوس
مامان روژینا
30 تیر 93 18:03
سلام ..... ~~~~~$$$$ خوبی مهربونم~~..$$**$$ ~~~~~~~~~...$$$**$$ .................... $$$~~~'$$ ~~~~~~~~$$$"~~~~$$ ~~~~~~~~$$$~~~~.$$ ~~~~~~~~$$~~~~..$$ ~~~~~~~~$$~~~~.$$$ ~~~~~~~~$$~~~$$$$ من آپ کردم~~$$$$$$$$ ~~~~~~~~$$$$$$$ ~~~~~~~.$$$$$$* ~~~~~$$$$$$$" ~~~~.$$$$$$$.... ~~~$$$$$$"`$ ~~$$$$$*~~~$$ ~$$$$$~~~~~$$.$.. $$$$$~~~~$$$$$$$$$$. $$$$~~~.$$$$$$$$$$$$$ $$$~~~~$$$*~'$~~$*$$$$ $$$~~~'$$"~~~$$~~~$$$$ 3$$~~~~$$~~~~$$~~~~$$$ ~$$$~~~$$$~~~'$~~~~$$$ ~'*$$~~~~$$$~~$$~~:$$ ~~~$$$$~~~~~~~$$~$$" ~~~~~$$*$$$$$$$$$" ~~~~~~~~~~````~$$ منتظرحضور سبزت هستم.'$ ~~~~~~~~..~~~~~~$$ ~........~$$$$$$~~~~$$ ~~~~~$$$$$$$$~~~$$ ~~~~~$$$$$$$$~~~$$ ~~~~~~$$$$$"~~.$$ ~~~~~~~"*$$$$$
مهدیه
31 تیر 93 5:30
ببخش دیر اومدم گلم ما با یه دونه بچه گاهیمیزنیم به سیم آخر... دو تاش که دیگه هیچی!!! خدا بهت صبر و قوت بده. من تا حالا فقط یک بار رفتم دانای علی. قسمت نشده بیشتر برم. اتفاقا خیلی به خونه مون نزدیکه ولی متاسفانه نرفتم. خوبه که وقتی دلتنگ میشی یه جای میری و خودت رو تخلیه می کنی. من که می مونم و تو خودم می ریزم. فوقش اینه که بیام و یه پست بذارم و آروم بشم!
مامان انیس
31 تیر 93 9:16
سلام خوبی واقعا هیچ خونه پدر و مادر آدم نمیشه کاملا می تونم شادمانی و نشاطی رو که در کنار عزیزانتون داشتید تصور کنم بسیار کار خوبی کردید ادامه اش بدید حالا گه گداری همسران دلبند هم باشند بد نیست گل پسراتو ببوس اون حال غرغرزنونت رو هم می فهم به هرحال کسی که هم همسره هم مادر و کلی فشار روشه باید خودشو تخلیه کنه یا نه ؟؟‌همه ما اینطوری هستیم عزیزم
مهسا
31 تیر 93 14:18
سولماز
1 مرداد 93 9:43
سلام همیشه شاد وخرم در خونه پدری وزیر سایه اونها باشید چه خوب که خواهر داری من هم خواهر می خواهم وهزار ما شا الله به شیطنتشون
محمد ومیعاد
11 مرداد 93 12:16
من با اجازه تون لینک شدینخیلی نازن خدا حفظشون کنه
مامان روژینا
12 مرداد 93 13:08
کجایی خواهر دلمون واستون تنگ شده
مامان بهراد
14 مرداد 93 16:55
مامانی کجایی خبری ازتون نیست
خاله ی رادین
18 مرداد 93 15:04
سلاااام دوقلوها...من رادینم به وبلاگ منم سری بزنید و اگه با تبادل لینک موافق بودی لینکم کنید و به منم بگید تا با افتخار لینکتون کنم مررررررررررسی
مامان تارا و باربد
2 شهریور 93 11:37
سلام خوبی کم پیدایی گل پسراتو ببوس
❤مامان محمد و ساقی❤
3 شهریور 93 19:48
سلام سارا جون خوبی پسرای گلت خوبن از اینکه دیروز دیدمتون خیلی خوشحال شدمامیدوارم دوستیهامون پایدار باشه
♥مرجان مامان آران و باران♥
4 شهریور 93 13:34
سلام عزیزم نظر من نرسیده یا تایید نشدهههههههه کجاییددددد
آقايون و خانوماي شيك پوش
7 شهریور 93 11:21
فروشگاه اينترنتي مارال ، عرضه كننده انواع شال و كلاه و عروسك و ست آتليه و ..... بافتني ارزان و شيك و مدرن . از فروشگاه اينترنتي مارال ديدن نماييد : http://redheart.hamvar.ir
مریم مامان دونه برفی
10 شهریور 93 10:29
این پستت چقد شبیه حرفهای دل من بود عزیزم.. من هم جدیدا زیاد اینجوری میشم گاهی وقتها دنبال چیزی واسه غر زدن میگردم و صدالبته پیدا میکنم ... کاملا درکت میکنم ساراجون. ولی بیچاره اون کوه محکم اینجورمواقع هیچ وقت حرفی نمیزنه و من بیشتر از این دلم میسوزه ... زیارت قبول ولی خدائیش اون حرفهای مسخره و الکی خندیدنا حال میده هااااااااا.. و این که هیچ کس هیچ کس هیچ کس مادر آدم نمیشه . خدا حفظشون کنه..
مامان دو قلوها
10 شهریور 93 10:53
سلام مامانی چه عجب؟ کجایی نیستی؟ راستی رمز بهمون نمی دی؟
مامان محمدپارسا
11 شهریور 93 20:12
به ما رمز نمیدی خانومی؟!بالاخره وایبر راه افتاد؟
مامان روژینا
16 شهریور 93 9:10
سلام سارا جونیخوبی فدات شمجوجه کوچولوهای خاله خوبن؟ببوسشون برام میشه منم رمز لطفا خصوصی عسیسم
maman elaheh
16 شهریور 93 12:52
خصوصی عزیزم
مامان انیس
17 شهریور 93 13:20
بوس برای فندقی ها و مامانی گلشون
فاطمه مامان باران
31 شهریور 93 13:10
سلام عزیزم رمز نداشتم مطلب قشنگتونو بخونم گلم عسلای منو حسابی ببوس