خونه جدید
پسرای قشنگم،ما بعد از کلی دردسر بالاخره به منزل جدید نقل مکان کردیم،از این جهت میگم دردسر چون تمام مامانها میدونن که با بچه کوچیک اثاث کشی خیلی سخته.هرچقدر هم کارهارو به کارگر بسپری باز اصل ماجرا به عهده ی خود خانم خونست،حالا دوتا فندق خوشمزه ولی شیطون رو هم به این لیست باید اضافه کرد.ولی به هر شکلی که بود ما سر انجام اون چند روز سخت رو پشت سر گذاشتیم وبه سرانجام رسیدیم.قربون مامان بابایی خوبم بشم که تو این چند روز حسابی پذیرای شما بودند،و شما هم به جای قدردانی از زحمات عزیز و پدر جون در غیاب من حسابی از خجالتشون در اومدید و فرش ومبل اونجارو به تبرکات خودتون مزین فرمودید،حالا فکرشو بکنید عزیز و پدر جون نماز خون و حساس به نجاست چه شود خلاصه همهچیز با هر چه سختی بود گذشت،من با اینکه خودم برام سخت بود با منزل جدید اخت پیدا کنمولی بیشتر از خودم نگران شما فسقلی ها بودم که نکنه جابجایی وننقل مکان به محیطی جدید تو روحیات شما تاثیر بذاره که البته من احساس میکنم بی تاثیر هم نبوده چون هورمزدی خیلی خیلی پرخاشگر شده ومنتظر بهانست تا در حد لالیگا گریه وزاری کنه تا جایی که بارها به خاطر گریه بالا میاره ومن خیلی غصه ی پسر تپلمو میخورم.داداشیها مرتب دعوا میگیرید ومن هم مجبورم بذارم به حساب تغییر وضعیت.حالا چون آخر شبه وباید شمارو بخوابونم سعی میکنم فردا چندتا عکس بذارم
اون روز مشغول آشپزی بودم که دیدم اصلا از شما دوتاوروجکها صدا نمیاد دیدم مشغول این کارید
واییی اگه بابایی ببینهبازی با تبلت،آخه اونو چه جور پیدا کردید
هورمزدی کاشکی تو هم مثل داداشی هومان هروقت ناراحت و غصه دار بودی به آغوش من پناه میاوردی و غصه هاتو سبک میکردی ولی تو برعکس در لحظات غم از همه فرار میکنی و غصتو با پرخاشگری وپا و سر به زمین کوبوندن نشون میدی،عزیز دل من،نفسم،امیدم،روحم،بهانه من برای زندگی،نهایت آرزوهایم،همه کسم،هورمزدم آغوش مادر امن ترین مکان برای شماست به سینه ام پناه بیار تا با قدرت مادرانه ام حتی کوه دماوند رو هم به خاطر شما جابجا کنم.تو این عکس نمیدونم غصه چیرو میخوری وبه چی فکر میکنی که مادر با دیدن غمت نابود میشه
اینم هومان جونم
هورمزدی منتظر باباجونش