چندتا عکس
این روزها یا بهتره بگم این شبها داستان جام جهانی داغ داغه ومن سعی میکنم با همسر همپا باشم تا بعد از تمام این گرفتاریهای اخیر به بهانه فوتبال هیجانی به پا کنیم.ولی یه سوالی واقعا ذهن منو مشغول کردهگیرم ما تا صبح بخواهیم بشینیم وفوتبال نگاه کنیم،آخه میشه مگه یه بچه پابه پای ما بشینه؟جالب اینه که حالا ما هرچیزی هم بخواهیم بخوریم از ما جلوتر شروع میکنه به ناخنک زدن،ویه جوری خیره به تخمه،شربت،چایی،هندونه ویا هر چیزی نگاه میکنه که تا بهش ندیم از گلوی خودمون پایین نمیره و تا تموم نشه آقا مقرو ترک نمیکنهاشتباه نکنید بر عکس تصور همه که این کارها از هورمزد شیطونم بر میاد،این داستان درباره هومانه
اینجا ساعت 2/30نصف شبه
نصف شبی آقا هومان گیر داده به دمپایی من که الاّ وبلاّباید بپوشه
این خونه ما گذشته از اینکه خیلی بزرگه یه حیاط خیلی خیلی بزرگ هم داره که اندازه دوتا زمین فوتباله دیروز پسریهارو بردم حیاط یه ذره بازی کنند
هومان با بچه همسایه
بمیرم واسه پسرام که چقدر دوست داشتند با بچه ها بازی کنند
بابایی مشغول بازی با پسریها
عاااااشقتونم