سال تحویل

پسرای قشنگم الآن که دارم براتون مطلب میذارم 5دقیقست که 14فروردین شروع

شده،تو این مدت وقت نداشتم که خاطرات قشنگ عیدرو قدم به قدم بنویسم،برای

همین سعی میکنم تا جایی که بشه قدم به قدم پیش برم.

 امسال سال تحویل ساعت 20و27دقیقه و7ثانیه روز پنج شنبه بود. طبق معمول اون

دقایق آخر من وبابایی کنار سفره هفت سین دعاهامونو زمزمه میکردیم و من هیچ

وقت از بابایی نمیپرسم که تو اون نماز نیمساعت آخر سال که خیلی هم از نمازهای

معمولی طولانیتره وسر دعای سال تحویل از خدا چی میخواد!!!!انگار همیشه ته دلم

میدونه چه دعاهایی میکنه ولی همیشه قشنگه که نپرسم همونجور که اون

نمیپرسه،فقط میگه امیدوارم به تمام آرزوهات تو سال نو برسی ومن هم میگم منو هم

دعا کن،بابایی میگه همیشه اولی تویی ،بازهم انگار میدونم سه ساله که اولین

دعاهاش شما دوتا فسقلیها هستید،ولی باز به روم نمیارم، آخه واسه من که شما دوتا

عمر وزندگیمید، چه فرقی میکنه که دعای دوم بابایی من باشم ؟،همینم قشنگه ،منم

سر رو شونه بابایی بغضمو قورت میدم و منتظر اون آهنگ وشیپور وتبل معروف  وبعد

آغاز سالی نو....شما دوتا هم که من نیم ساعت پیش با عجله لباس نوهاتونو تنتون

کردم یه ذره به ماهی قرمزای توی تنگ،یه ذره به لباسای همدیگه وچک کردنه اینکه

مباداخدای نکرده خدای نکرده کوچکترین فرقی با هم داشته باشند ،از دکمه و یقه و

رنگ گرفته تا  آخر ویه ذره هم نگاه به سکوت عجیب من و بابایی میکنیدوبعد غافل

گیری از دیده بوسی  های برای شما بی معنی و گیج ومتحیر نگاه به جو حاکم...تا

اینکه جای خوب ماجرا از راه میرسه !!!!!آههههههان عیدی.در حالیکه شما مشغول

بازی با مسلسل های پرسرو صداتون بودید ما چندتا تلفن تبریک ععد زدیم وبعداز گرفتن

چند عکس راهیه خونه ی عزیز وپدر جون شدیم که اونجا خاله مریم و شوهر خاله

وپسر خاله امیر ناز که خاله قررررررربونش بشه منتظر ما بودن ،یه چندتا عکسو میذارم.

عسلهای من عیدتون مبارک و عیدیتونم مبارک