قدیما شبهای تابستون
شیر مردان من،یه روز ی که این خاطراتو ورق میزنید دیگه واقعا شیییر مردی شدید ،ولی نمیدونم اون موقع ورق زدن میدونید چیه یا نه؟شاید دیگه اون موقع نسل کاغذ منقرض شده باشه. وااالله.دیشب قالب وبلاگتونو تغییر دادم وبه یاد شبهای تابستون گذشته طرح شب گذاشتم.آخه اون قدیما که مادر بچه بود شبهای تابستون خیلی با صفا بودند.نمیدونم چرا هوا مثل الآن اینقدر گرم نمیشد،زیر باد پنکه مینشستیم و عزیز جونتون واسه من و خاله مریم ودایی اشکان و همچنین پدر جون هندونه درست میکرد.اینقدر میچسبییید.شاید باور نکنید ولی اون وقتها شبهای تابستون یه باد خنکی هم تو هوا میپیچید که پنکه ی خونه واسه چرخیدنش تو فضا یاری میرسوند.اون زمان ماهواره نبودو یه عاالمه سریال جورواجور. اینترنت نبود که مامان باباهامون همش پاش نشسته باشند.تبلت نبود تا وسیله بازی ما باشه.شبها 5نفری مینشستیم سریال روزی روزگاری با بازی خوسرو شکیبایی مرحومو نگاه میکردیم.هر هفته منتظر 1شنبه ها بودییم تا دیدنیها نشون بده.تلوزیونمون ناسیونال بود که دکمه های تعویض کنالش روش بود.حالا شما میگید(جلل خالق).شبای تابستون دوش میگرفتیم و زردآلوهای خنکو میخوردیم و ما سه تا بچه ها دعوا میگرفتیم که هسته های مامان و بابا سهم کدوممونه که بشکونیم و بخوریم. بعضی شبها با عزیز و پدر جونتون میرفتیم سبزه میدون و پدرجون واسمون فالوده بستنی میخرید....از لذت گاه گاه خونه مادر بزرگ تو پشه بند خوابیدن وآبتنی تو حوض خونه اون یکی مادر بزرگ که دیگه بگذریم.آآآآآه پسریهای من همه چیز چقدر زود عوض شده!!من حالا سی ساله هستم و خاطرات بچگی من خیلی خیلی دوره.ولی حالا کولر و ماشینو اینترنت و بستنی ایتالیایی واووووه کلی چیزای دیگه.اما با لذت درکنار شما عزیزانم بودن و خاطرات نی نی بودن مادری یه مطلب و قالب جدید گذاشتم .هزززززارتا بوس برای شیر مردانم...
یه عکس از تابستونه پارسالتون میذارم که این خوابیدنتونو خیییلی دوست دارم.