دوقلوهاهومان وهورمزددوقلوهاهومان وهورمزد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

هومان و هورمزد فرشته های آسمانی

یه روز سخت

1392/12/25 11:30
نویسنده : مادر فرشته ها
749 بازدید
اشتراک گذاری

وای خدایا خیلی دیر شده،دیگه داره سال نویی تند تند میرسه ومن هنوز هیچ کاری

نکردم،هرچند که بیس و هفتم دوتا نیروی کمکی واسم میرسه که جابجایی کلی رو

بکنم،ولی دیگه جمع وجور کردن کمدها وچه میدونم تمیز کردن یخچال و کابینتها که کار

خودمه.و این عملیاتها دقیقا در زمان خواب فسقلیها انجام میشه یا وقتی که همسر

مهربان منزل باشند.خلاصه دیروز صبح زود بیدار شدم که یواشکی یخچالو تمیز کنم.بعد

از آبی به سروصورت زدن ،تا وارد آشپز خونه شدم وداشتم تمرکز میکردم که از کجای

یخچال شروع کنم دیدم یکی لباسمو میکشه،با تعجب به پشت نگاه کردم ودیدم

هورمزد خواب آلود واخمو منو نگاه میکنه و بی صدا که انگار کسی رو در حین دزدی

گرفته منو به سمت اتاق خواب میکشه،منم آروم دنبالش رفتم که مبادا خواب از سرش

بپره ،آقا در کمال خونسردی منو رو تخت خوابوند که بگیر مثل بچه حرف گوش کن پیش ما

بخواب وخودش هم تو بغلم گرفت خوابید.خدای من نیم ساعت ،چهل وپنج دقیقه به همین

شکل گذشت تا آقا خوابش سنگین شد ومن تونستم به کارم برگردم.یکی دوساعتی

مشغول کار بودم که دیدم در حالیکه دل و روده یخچال فریزر وسط آشپزخونه پهنه سروکله

هومان جان پیدا شد،وبا هیجان یکسره میگه چیییله؟(یعنی اینجا چه خبره مادر)ومن هرچقدر

منتش کردم مادر ساکت نذار داداشی بیدار شه بی فایده بود که بله هورمزد هم اومد

ودوتایی افتادن به جون وسایلا.من اینقدر باعجله شروع کردم به چیندن یخچال که واقعا

غافل شدم که این دوتا بی صدان وتا برگشتم این صحنه رو دیدم

 


 

 

 

 

پسرا رشته آشو پخش کردند و مشغول بازیند.و وقتی من میگم این چیه هورمزد با

حالت طلبکاری تمام خونرو به من نشون میده ومیگه ااااااااااه یعنی تمام خونه بهم

خوردست حالا مگه چی شده

 

 

 

 

 

در همین موقع دیدم هومان پاشد و یه عالمه رشته به پشتش چسبیده ،اول تعجب

کردم ولی بعد فریاد زدم وااااای هومان خیسه سبز(حالا خوبه فرشها که از قالیشویی

اومدن پهن نکردیم)حالا بیا با این همه کار اینو سروسامون بده.در حین این کارها بود که

دیدم هورمزد خودکار قرمز بابایی که از شب پیش بعداز تصحیح ورقه رو رو زمین جا

گذاشته رو برداشته و تمتم تلوزیون رو خط خطی کرده. وووواااااااای اینو چی

کنم؟؟؟؟؟؟کلافهکلافهچون صفحه تلوزیون کریستال مایع هستش بابایی همیشه

یاد آوری میکنه که با دستمال مخصوص پاک بشه.ولی من دلو زدم به دریا و با شیشه

شور افتادم به جونش ،گفتم مرگ یک بار وشیون یک بار یا میسوزه یا پاک میشه.که

خدارو شکر پاک شد.بعد از اتمام تمام کارها و درست کردن نهار و....دیدم هورمزد میگه:

آب .ولی تا من برسم خودش د بدو رفت سمت یخچال و درو باز کرد و پارچ آبو کشید،آب

تمام یخچال تازه پاک شده و آشپز خونرو برداشت ومن حراسان هورمزدو بلند کردم که

مبادا سر بخوره ،دیدم یه سایه از بغل پام رد شد وکوله باری از لباس رو پرت کرد تو

آشپز خونه خیس و مرتب گفت دد دد دد . هومان جان به خیال خودش لباساشونو از

کمد آورده بود تا من زیاد زحمت نکشم وسریع ببرمشون بیرون.در اون لحظه من با فکر

به یخچالی که تازه تمیز شده بود.آشپزخونه غرق آب. ودوجفت کاپشن و شلوار خیس

.واز همه مهمتر دوتا پسر شیطون که نمیدونم خرابکاری بعدیشون چیه کاری جز گریه

از دستم بر نمیومد...گریهگریهگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الهه مامان ابوالفضل
26 اسفند 92 8:12
[خhttp://www.niniweblog.com/images/smilies/smile_thum/pasokh4.gifنده]سازا خیلی جالب بود چه حالی میکنی با فسقلی ها
مادر فرشته ها
پاسخ
اوففففففف نگو الهه جان.دیگه دارم از دستشون خل میشم
خاله هومان وهورمزد
26 اسفند 92 13:22
سلام خواهری جان،خیلی وبلاگ قشنگی درست کردی.فرشته های کوچولوی منو ببوس میدونم که حالا خوابند.بهشون هم بگو خسته نباشیدد که رشته هارو ریختید.
مادر فرشته ها
پاسخ
مرسی خواهری جان.امیر ببوس از رو دل گرد و کوچولوتم آمیتیس نازمو قلقلک بده بگو از طرف خاله سارا
مامان گلی
26 اسفند 92 23:28
سلام مامانی مهربون... منم عاشق وبلاگ دوقلوها هستم...از اینکه به وب ما سر زدین ممنونم.خوشحال میشم برای هم دوستهای خوبی بشیم...ماشالاه چه پسرای نازی دارین...یعنی از خرابکاریشون نوشتین کلی خندم گرفت...دارم آینده خودمو تصور میکنم.هرچند همین الانم با همکاری هم کارهایی انجام میدن که منو باباشون شاخ درمیاریم...ایشالاه زنده باشن...راستی گفتین غیر همسان ولی خیلی بهم شباهت دارن... راستی حسابی خدا قوت بهتون میگم...تمیز کاری یخچال چه برنامه در پی داشتماشالاه نازنین پسرات حسابی کمکت کردن...
مادر فرشته ها
پاسخ
مرسی عزیزم. اگه میخوای بدونی حال من چطوره به این آدمکا نگاه کن