دوقلوهاهومان وهورمزددوقلوهاهومان وهورمزد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

هومان و هورمزد فرشته های آسمانی

یک برف گرم بهاری

امسال توی تعطیلات دوستای خوب مازندرانیمون یه چند روزی مهمون ما بودند. به شما پسریها خیلی خوش گذشت.،آخه با پسر خانواده بنیامین عزیز و شیطون و دوست داشتنی خیلی جور شدید،ولی متاسفانه مادر فراموش کرد از بنیامین عکسی بگیره وتو وبلاگ بذاره ،حالا قراره ما تابستون بریم پیششون جویبار،اونجا یه چندتا عکس قشنگ از همه میگیرم ...!!!خلاصه یه روز بعد ظهر که هوا بارونی هم بود وما داشتیم چای مینوشیدیم وپنجره ها هم باز بودند،آخه خونه یه مقدار گرم بود،مامان بنیامین با تعجب به بیرون نگاه کرد و گفت:برف میباره؟؟؟؟؟؟مطمين از غیر ممکن بودن بارش برف با خنده گفتم نه بارونه ولی تا سر برگردوندم و به بیرون پنجره نگاه ...
14 فروردين 1393

سال تحویل

پسرای قشنگم الآن که دارم براتون مطلب میذارم 5دقیقست که 14فروردین شروع شده،تو این مدت وقت نداشتم که خاطرات قشنگ عیدرو قدم به قدم بنویسم،برای همین سعی میکنم تا جایی که بشه قدم به قدم پیش برم.     امسال سال تحویل ساعت 20و27دقیقه و7ثانیه روز پنج شنبه بود. طبق معمول اون دقایق آخر من وبابایی کنار سفره هفت سین دعاهامونو زمزمه میکردیم و من هیچ وقت از بابایی نمیپرسم که تو اون نماز نیمساعت آخر سال که خیلی هم از نمازهای معمولی طولانیتره وسر دعای سال تحویل از خدا چی میخواد!!!!انگار همیشه ته دلم میدونه چه دعاهایی میکنه ولی همیشه قشنگه که نپرسم همونجور که اون نمیپرسه،فقط میگه امیدوارم ...
14 فروردين 1393

heeelloooوبلاگ

            اینم یه عکس نوزادیه فندقای خوشگلم.تپله هورمزده و متعجبه هومان       مابه هورمزد میگیم تپل شیطون،چون خیله بلایه     هومان هم پیشیه چون همش در حال قهر کردنه       دوقلوهای من غیر همسانن.یعنی هیچ چیشون شکل هم نیست،چه از ظاهر چه از     اخلاق.فقط تنها وجه تشابهشون اینه که هردوتا عشق و امید و نفس من هستن.     عاشقشونم ازبی نهایت تا بی نهایت     فکر کنم قبل از اینکه از شیطنت های شما فندقها بگم ،یکی دوتا عکس قدیمی بذارم بد     نیست،آخه ما...
6 فروردين 1393

شب قبل از عید

فرشته های قشنگم فردا عیده. اینقدر این چند روز آخر کار داشتم که اصلاً وقت نشد مطلب جدیدی بنویسم.یه چندتا عکس از شما نازنینهام میذارم.اول عکس از آرایشگاه عیدتون.انشاء الله آرایشگاه دومادیتون عسلام.       بمیرم واسه پسرنازم ،هورمزد ی خییییلی گریه نکرد.ولی واسه غصه ی توی چشماش میمیرم...       هومان پیشی من تا میتونست گریه  کرد وگفت اووووه اووووه.باباش میگفت هومان جان موهات درد قیچی رو حس میکنند؟؟؟؟؟ اینم یه چندتا عکس از 4شنبه سوری خونه عزیز جون.مادر با نیروی کمکی خونه تکونی آخر سالشو تموم کرد وشب اومد پیش شما آخه شما از صبح با بابایی رفته بودید ...
6 فروردين 1393

باز بهار میشود(نوروز 1393)

باز بهار میشود ، عشق شراره میکشد،باز بهار میشود       خ دای خوب من چند ساعتی بیشتر تا تحویل سال نمونده،یه بغض     شیرین ته گلومو فشار میده ،میدونم باز هم لحظه ی تحویل سال     نمیتونم جلوی بغضمو بگیرم.ولی این اشکها شور نیست بلکه شیرینه     شیرینه. خدای مهربون خودم با تمام روسیاهیم،با تمام کفران     نعمتهایی که داشتم،با تمام......میدونم که حالا با لبخند به من نگاه     میکنی وگوش میدی وبا تمام بزرگ واریه خداییت میگی بگو بنده ی     کوچکم. پس منم میگم خدا جون خود خودم:شکرت به خاطر پسرای   ...
6 فروردين 1393

یه روز سخت

وای خدایا خیلی دیر شده،دیگه داره سال نویی تند تند میرسه ومن هنوز هیچ کاری نکردم،هرچند که بیس و هفتم دوتا نیروی کمکی واسم میرسه که جابجایی کلی رو بکنم،ولی دیگه جمع وجور کردن کمدها وچه میدونم تمیز کردن یخچال و کابینتها که کار خودمه.و این عملیاتها دقیقا در زمان خواب فسقلیها انجام میشه یا وقتی که همسر مهربان منزل باشند.خلاصه دیروز صبح زود بیدار شدم که یواشکی یخچالو تمیز کنم.بعد از آبی به سروصورت زدن ،تا وارد آشپز خونه شدم وداشتم تمرکز میکردم که از کجای یخچال شروع کنم دیدم یکی لباسمو میکشه،با تعجب به پشت نگاه کردم ودیدم هورمزد خواب آلود واخمو منو نگاه میکنه و بی صدا که انگار کسی رو در حین دزد...
25 اسفند 1392

کارهای خطرناک

فکرکنم تمام مامانا با من موافق باشند که وقتی بچه ها در سکوت مطلق هستند  یازمانی که بیش از حدسر وصدا میکنند ،حتما یه جای کار میلنگه وپای یه خراب کاری در میونه.... این از حکایت فندق های من دیشب من وبابایی پشت کامپیوتر نشسته بودیم وبابایی داشت جزوه آماده میکرد تاشاگرداش تو تعطیلات عید از مطالب درسی عقب نمونند(نمیدونم آخه این چه کاریه که دبیرها به زور میخوان عید بچه هارو خراب کنند )خلاصه منم نشسته بودمو داشتم از سیر تا پیاز اتفاق های روزانرو با هیجان واسه بابایی تعریف میکردم که به یک باره صدای جیغ وخنده شما در حده تیم ملی بلند شد،ماهم که فهمیده بودیم شما در حال شیطنت هستید سراسیمه خودمونو ر...
18 اسفند 1392

شیطونکها با هم دوست میشوند

خوووووب خدارو شکر پسری هورمزد حالش بهتره،باید تا 10روز آنتی بیوتیکشو بخوره ولی کلا بهتره.هومان جانمم به امید خدا دیگه مبتلا نمیشه.     هومان از ترس مریضه به ارتفاع پناه برده پسریها من نمیدونم شما با اینکه دوقلو هستید ولی چرا اینقدر همیشه بینتون جنگ ودعواست وچرا سر هیچی باهم کنار نمییاید.این حسرت به دل من موند که شما بی نهاییت باهم مهربون باشیید. این میان جگری بینتون منو کلافه میکنه فقط صبح ها که یکیتون خوابه اونیکی دست از سرش بر نمیداره تابیدارشه.یاگاهی با محبت همدیگرو نگاه میکنید وبه هم میخندید که من به بابایی میگم دلم نمیخواد این لحظه هیچ وقت تموم بشه یا حساسیت دار...
18 اسفند 1392

پسلی هورمزد ملیض شده

پسریها، امروز یک شنبه 11اسفنده  است.مادر این چند روز خییلی سرش شلوغ بود.مهمترینش مریضی هورمزدیه،بمیرم برات مادر.خیلی شدید تب کردی،دکتر میگه برا   خاطر لوزه سومته که اینقدر زود مریض میشی.تبت 39/5درجه بود.مادر دیگه عمرم   تموم شد تا تبتو کنترل کرد.همش بی حلای،بدتر از حال مادر بابایی کلافست،همش   میگه بچه ها که مریض میشن طاقت هیچیی رو ندارم.اینجاست که من با کنجکاوی   ازش میپرسم:پس من که مریض میشم چرا حال واوضاع شما اینجوری نیست؟پس معلومه منو کمتر دوست داری!!! بابایی میگه نه،این چه حرفیه؟؟ازمن اصرار   از اون انکار حالا بگذریم ،،،خدانکنه هومان هم مرض بشه،جون پیشی من شما...
15 اسفند 1392